قسمتی از زندگی نامه شهید :
روزهای پایانی مأموریت او بود...
مدت پنجاه روز در محور های متعدد درگیری در نقش فرماندهی گروهان در کنار گروهی از شیعیان نبل و الزهرا ( دو شهر در سوریه) و جمعی از گروه النجبای عراق مجاهدت کرد و در سخت ترین شرایط در نزدیکی دشمن دلاورانه جنگید.
دوستان سوری و عراقی اش به او علاقه مند شده بودند و حتی یکی از آنها انگشترش را به عباس هدیه داده بود.
از روحیات و رفتارش در میدان نبرد (که بعد از شهادت، دوستانش نقل کردند) مشخص شده بود که عباس خود را آماده شهادت کرده بود.
"عباس بین در و دیوار سوخت"
وقتی
که اباذری هم کم آورد...
تقصیر
نداشت ،عباس پنج سال، همیشه کنارش بود...
اباذری
راز را فاش کرد، راز شهادت عباس را...
آخر
میگویند تنها اباذری جسم پاره پاره عباس را دید.
اباذری
میگفت بچه ها رو قبل رفتن جمع کردم تو اتاقم گفتم ۱۰نفرید مطمئن باشید که ۲ تا ۳ نفرتون یا شهید میشن یا
مجروح...
گذشت...
گفت از این جمع همشون هم قسم شده بودن که عباس رو عملیات ها نبرن و کلا مواظبش
باشن
این
آخرین بار هم خطی که اینا بودن کلا ۸ یا ۹ نَفَر از بچه های دانشگاه
امام حسین بودن که عباس خبر دار میشه بچه ها وضعیتشون خوب نیست.
عباس
و یه نَفَر دیگه با ماشین میرن جلو، یه جایی کنار دیوار پارک میکنه.
وقتی
خواستن بیان پایین، با موشک ضد تانک ماشین رو میزنن، تا پیاده بشه "بین در و
دیوار" نارنجک منفجر میشه و میسوزه.
حاجی
گریه میکرد ،شونه هاش میلرزید...حاجی گفت من جنازشو دیدم
نه
پهلو مونده بود...نه صورت... نه چشم...عباس خوش سیما بود،... سیمای قشنگشم گذاشت و
رفت
آره
حقش بود مثل زهرا (س) شهید بشه ،تو آتیش ،بین در و دیوار با پهلو و صورت زخمی
حاجی
براش اسم گذاشت: "عباس، جوان مومن انقلابی"
منبع: مشرق نیوز به نقل از دفاع پرس
در خون خفته که نگذارد / نخل زینبی خم گردد
حاشا از حریم زینب / یک آجر فقط کم گردد...
غرق در خون؛ پیکر سروی رشید آورده اند ...
قهرمانی نه ز تاریخ و نه از نسل قدیم؛
پهلوانی از همین نسل جدید آورده اند.
از بسیجی های روح اللهی سید علی
کز پس هر فتنه او را رو سفید آورده اند.
با نوای کاروان از نو بخوان آهنگران
چون در باغ شهادت را کلید آورده اند..